قصه ی مرد منتظر
يكشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۱۷ ب.ظ
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
یه جوون خسته بود که دلش شکسته بود
زیر بارون بهار زار و زار گریه میکرد
گاهی دست خستشو به سوی خدا میکرد
که ای خدای مهربون خالق هفت آسمون
اونو بی وفا نکن از منش جدا نکن
دست خستم رو بگیر تو منو رها نکن
بگو اخه تا به کی باید بشینم سر راش
بشینم تا اون بیاد تا بشنوم صدای پاش
مگه اون نمیدونه که دلم پریشونه
آخه من بدون اون چی بگم کجا برم
با یه قلب پر امید هنوزم منتظرم
قصه ی مرد منتظر قصه ی کوچه های ماست
صدای مرد منتظر صدای عاشقای ماست..
- ۹۷/۰۵/۱۴